رفتن دلیل نبودن نیست
در آسمان تو پرواز میکنم
عصری غمگین و غروبی غمگینتر
در پیش
من بیزار از خود و از کرده ی خویش
دل نامهربانم را به دوش میکشم
تا آن سوی مرزهای انزوا پنهانش کنم
در اوج نیزارهای پشیمانی
قبرهای سیاه و سرگردان
که با من از یک طایفه اند سلام میگویم
تو باور نکن اما من عاشقم
رفتن دلیل نبودن نیست
در غروب اسمان تو شاید
در شب خویشتن چگونه بی تو گم شوم
تو را تا فردا تا سپیده خواهم برد
و با یاد تو و با عشق تو خواهم مرد
تو باور نکن اما من عاشقم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0